باد های ننگرهار دلش گرفته است،
باد های ننگرهار دلش گرفته است!
فردا هیزم های ننگرها دلش می گیرد! چرا که زرلشت، پلوشه، تورپیکی ... دیگر پا به بیابان نمی نهند، تا خار ها و هیزم ها، دست های معصوم، و پا های بدون پاپوشان را بی آزارد.!
تورپیکی نقش زمین شد و زلفانش را خاک ربود، باد های ننگرهار دلش گرفته است،...
تورپیکی نقش زمین شد و زلفانش را خاک ربود، باد های ننگرهار دلش گرفته است،...
فردا "پیکی" کدام تورپیکی را شانه کند.!
پیراهن عروسک "زرلشت" رنگ دیگری به خود گرفته است، رنگ سرخ، رنگ که همیشه آرزو داشت بر تن کند، رنگ سرخ، رنگ دلرباست، اما، آن رنگ، رنگ یتیمی عروسک بود!
فردا چشمان برادرک "پلوشه" اورا در گوشه اتاق می پالد و صدای کودکانه اش سکوت اتاق را میشکند "پلوشه خوری، پلوشه خوری ی ی" و تا ابد بی جواب میماند!
دستان کودکانه ی شان تازه با داس و "تیشه" های "فقر" انس گرفته بود، نمی دانستند با تیشه ی آخری که، کنار هیزم میزنند کسی! مثل پدر، برادر، یا یکی از اقوام و یا هموطنش آنجا جهل، خشم یا اعتقادش را (ماین) پنهان ساخته است و با فرود آمدن تیشه، صدای نهیبی و بدنبال آن، آوازها در حنجره ی دختران ننگرهار سکوت می شود! دختران ننگرهار دیگر ترانه های پشاوری را زمزمه نمی کنند.!
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ ساعت 6:39 AM توسط حسین زاهدی
|